مدت ها بود که قصد داشتم یه سفر به ترکیه برم، بالأخره تصمیمم رو گرفتم و در اولین فرصت یه تور استانبول خریدم تا بتونم سفر به استانبول، این شهر زیبا و شگفتانگیز رو تجربه کنم. فکر کردم: «عمونوروز، این میتونه یکی از به یادموندنیترین سفرهای تو باشه، داری میری به دیدن یکی از محبوبترین مقاصد گردشگری!» با یه پرواز از تهران به استانبول رسیدم، تنها شهری در جهان که در هر دو قارهی آسیا و اروپا قرار گرفته. اول از همه رفتم سراغ مسجد سلطان احمد. این مسجد به اسم مسجد آبی هم شناخته شده، وقتی داخل شدم با دیدن کاشیکاری بینظیرش و اون حجم عظیم از رنگ آبی، دیگه خوب فهمیدم چرا بهش میگن مسجد آبی. پنجرههای بیشمار، ستونها، فضای داخلی همه باعث میشد آرامش عجیب و خاصی رو حس کنم، گردشگران زیادی از ملیتهای مختلف همگی در آرامش و با کمترین سر و صدا مثل من مشغول تماشا و عکاسی بودند.
هنوز داخل این مسجد نماز اقامه میشه و تنها یک مسجد تاریخی به حساب نمییاد، بلکه یک مکان زندهی شهری و اجتماعی هست. به سختی خودم رو راضی کردم تا از مسجد دل بکَنَم و خودم رو برسونم به ایاصوفیه. از این مسجد تا مسجد ایاصوفیه راهی نیست و با چند دقیقه پیادهروی به ورودی ایاصوفیه رسیدم. عظمتی که داشت فراتر از انتظارم بود، چقدر همهی ما آدمهایی که اونجا بودیم، در مقابل شکوه معماری این بنا ناچیز به نظر میرسیدیم. این مسجد بخشهای مختلفی داره که برای بازدیدش زمان نسبتاً طولانی رو باید بذارید. من که اصلاً از گشتن و دیدن تکتک هنرهایی که اونجا بود خسته نشدم، تصاویری که با موزاییک ایجاد شده بودند، ستونهای عظیم، تزئینات سقف و دیوارها همه و همه یک ترکیب شگفتانگیز و به یادموندنی درست کرده بودند، اینجا زمانی یکی از مهمترین کلیساهای شرق بوده و بعد از فتح این شهر به دست مسلمانان تبدیل به مسجد میشه، و حالا ترکیبی از هنر مسیحی و اسلامی رو میشه به خوبی در سرتاسر این مسجد- موزهی شگفتانگیز دید. بعد از گذروندن ساعاتی از مسجد ایاصوفیه خارج شدم، از ظهر هم گذشته بود. قبل از اینکه برم به مقصد بعدی، از دستفروشی که همون حوالی بود چند تا شاه بلوط برشته خریدم.
مقصد بعدی هم همون نزدیکیها بود، یکی از دیدنیترین مقاصد گردشگری استانبول، باسیلیکا سیسترن. اینجا قبلا زیرزمین کلیسا بوده و بعدها به عنوان آبانبار ازش استفاده شده. باسیلیکا سیسترن، بیشتر از سیصد تا ستون داشت و به نظرم فضای رازآلودی میاومد. دو تا پایه ستون خیلی جذاب داشت به شکل سر مدوسا، که از موجودات افسانهای یونان بود. بعضی ستونها هم اشکال و تزئینات متفاوتی داشتند. نکتهی جالب این بود که توی آب میشد ماهیهایی رو دید که اونجا رها شده بودند. بعد از گشتزنی توی این آبانبار اسرارآمیز، رفتم به سمت یکی از زیباترین کاخهای عثمانی که هنوز در استانبول پابرجا و استوار مونده بود. کاخ توپکاپی که حدود 500 سال از ساختش میگذره و سلاطین زیادی رو به خودش دیده حالا به عنوان یکی از مهمترین موزههای ترکیه شناخته میشه. این کاخ خیلی بزرگ و وسیع بود، 4 تا حیاط داشت که هر کدوم شامل بخشهای مختلفی میشدند، برای ورود باید از دروازه سلام میگذشتم و واردش میشدم. مهمترین قسمت این کاخ، موزهای هست که آثار زیادی رو در دل خودش جا داده. بعضی از این آثار مربوط به دوره اسلامی و یا پیوند خورده با باورهای مسلمین هستند.
تا آخرین لحظهی باز بودنِ بنا اونجا رو خوب گشتم. بعد از اتمام زمان بازدیدم برای شام خودم رو مهمون یک غذای ترکی لذیذ کردم، دونر کباب که از غذاهای محبوب و معروف ترکیه هست. برای روز بعد رفتم به برج گالاتا. برجی که مصائب زیادی رو از سر گذرونده، بارها دچار خرابی، آتش سوزی و زلزله شده و حالا بعد از مرمتهای بسیار هنوز هم در نمای شهری جای خودش رو حفظ کرده. البته بهترین موقع برای رفتن به برج گالاتا عصر و موقع غروبه، اما اون زمان به شدت شلوغ میشه و صبح و ظهر زمان خلوتتری برای حضور توی برجه. نگران پلهها بودم ولی دیدم که آسانسور هم هست پس با خیال راحت تا بالای برج رفتم و با صحنهی بیاندازه زیبایی از شهر استانبول مواجه شدم. کلی عکس پانوراما گرفتم، تا تصویری کامل از شهر استانبول با خودم به یادگار داشته باشم. بالای برج یه رستوران هم هست که کمی گرونه، ولی خب عوضش منظرهی منحصربه فردی داره. از اون بالا به استانبول نگاه میکردم، به شهری که تاریخ باعظمتی رو در دلش داره، جنگهای زیادی از سر گذرونده و هر گوشهاش قصهای داره که اگر خوب گوش کنی، چه از بالای این برج 60 متری، چه از کوچه پس کوچههای قدیمیش حتما میتونی بشنوی!
گالری تصاویر استانبول